کنایه از ریش چه در حالت قسم خوردن دست بر ریش گذارند و گویند سکه مردان است. (آنندراج). کنایه از لحیه. (غیاث) ، کنایه از آلت رجولیت. (غیاث) ، غیرت و حمیت و آبرو. (آنندراج) (غیاث) : سکۀ مردی نداری معرفت کم خرج کن فتنه ها دارد بنام پادشاهان زر زدن. صائب (از آنندراج). پیچ و تاب غیرت ار باشد ز دشمن باک نیست سکۀ مردی در اینجا کار جوشن میکند. سعید اشرف (از آنندراج)
کنایه از ریش چه در حالت قسم خوردن دست بر ریش گذارند و گویند سکه مردان است. (آنندراج). کنایه از لحیه. (غیاث) ، کنایه از آلت رجولیت. (غیاث) ، غیرت و حمیت و آبرو. (آنندراج) (غیاث) : سکۀ مردی نداری معرفت کم خرج کن فتنه ها دارد بنام پادشاهان زر زدن. صائب (از آنندراج). پیچ و تاب غیرت ار باشد ز دشمن باک نیست سکۀ مردی در اینجا کار جوشن میکند. سعید اشرف (از آنندراج)
یلخی. ایلخی. خیل. گلۀ اسب. (یادداشت مؤلف). - یله گرد چرا کردن، در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن: مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفۀ اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود
یلخی. ایلخی. خیل. گلۀ اسب. (یادداشت مؤلف). - یله گرد چرا کردن، در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن: مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفۀ اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود
آدم خوب. (ناظم الاطباء). خوش ذات. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). صالح. (زمخشری). نیکمردان، ابدال. صلحاء. (یادداشت مؤلف). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود: بدو گفت بهرام کای نیک مرد ندارم ترا هیچ گونه بدرد. فردوسی. پرامید دارد دل نیک مرد دل بدکنش هم پر از باد سرد. فردوسی. بپذرفت فرزند او نیک مرد نیاورد هرگز بدو باد سرد. فردوسی. تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود. عنصری. چون شدم پنهان از درت به ارزانی نیک مردی بنشاندم به نگهبانی. منوچهری. سیرت داد را چو رد کردند باچنین نیک مرد بد کردند. سنائی. می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مستذل ّ و شریران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4). زمین را میراث دهم به نیک مردان. (کشف المحجوب). نیک مردی کجاست خاقانی که در او درد مردمان بینی. خاقانی. همه عیب اند نهان وآنهمه را نیک مردان به هنر برگیرند. خاقانی. چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد. خاقانی. درع تو به زیر چرخ گردان بس باد دعای نیک مردان. نظامی. گردن کش هفت چرخ گردان محراب دعای نیک مردان. نظامی. ز پیران زاهد بسی نیک مرد که در شب دعائی توانند کرد. نظامی. همی گسترانید فرش تراب چو سجادۀ نیک مردان بر آب. سعدی. کمال بخت خردمند نیک مرد آن است که سر گران نکند بر قلندر اوباش. سعدی. هر که را جامه پارسا بینی پارسادان و نیک مرد انگار. سعدی. ، صاف ساده. صاف صادق. ابله. (یادداشت مؤلف)
آدم خوب. (ناظم الاطباء). خوش ذات. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). صالح. (زمخشری). نیکمردان، ابدال. صلحاء. (یادداشت مؤلف). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود: بدو گفت بهرام کای نیک مرد ندارم ترا هیچ گونه بدرد. فردوسی. پرامید دارد دل نیک مرد دل بدکنش هم پر از باد سرد. فردوسی. بپذرفت فرزند او نیک مرد نیاورد هرگز بدو باد سرد. فردوسی. تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود. عنصری. چون شدم پنهان از درت به ارزانی نیک مردی بنشاندم به نگهبانی. منوچهری. سیرت داد را چو رد کردند باچنین نیک مرد بد کردند. سنائی. می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مُسْتَذَل ّ و شریران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4). زمین را میراث دهم به نیک مردان. (کشف المحجوب). نیک مردی کجاست خاقانی که در او درد مردمان بینی. خاقانی. همه عیب اند نهان وآنهمه را نیک مردان به هنر برگیرند. خاقانی. چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد. خاقانی. درع تو به زیر چرخ گردان بس باد دعای نیک مردان. نظامی. گردن کش هفت چرخ گردان محراب دعای نیک مردان. نظامی. ز پیران زاهد بسی نیک مرد که در شب دعائی توانند کرد. نظامی. همی گسترانید فرش تراب چو سجادۀ نیک مردان بر آب. سعدی. کمال بخت خردمند نیک مرد آن است که سر گران نکند بر قلندر اوباش. سعدی. هر که را جامه پارسا بینی پارسادان و نیک مرد انگار. سعدی. ، صاف ساده. صاف صادق. ابله. (یادداشت مؤلف)
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس. ناصرخسرو. زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239). بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد. سعدی
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس. ناصرخسرو. زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239). بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد. سعدی
مرد بزرگ. بزرگمرد، کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف. (برهان) ، در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است: سالار بار مطران مه مرد جاثلیق قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه. سوزنی
مرد بزرگ. بزرگمرد، کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف. (برهان) ، در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است: سالار بار مطران مه مرد جاثلیق قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه. سوزنی